my lovely teacher_ep2
 
 
 
we love ss501

my lovely teacher_ep2

نویسنده : parijungi | تاریخ : 2:32 - 1 / 1 / 0برچسب:,

 صبح از خواب بیدار شد وبعد از خوردن صبحانه مفصلی دوباره راهی دانشگاه شد...امروز تا ظهر کلاس داشت وتصمیم گرفت بعد کلاسش بره دنبال کار بگرده...به پولش احتیاجی نداشت...روزایی که کلاس نداشت تنها تو اون خونه بزرگ حوصله اش سر میرفت...دوستی هم نداشت ویوهی هم نبود تا بتونه باهاشون خوش بگذرونه....رفت سرکلاس و نشست بعد از چند دقیقه استاد کیم داخل کلاس شد وپشت میز ایستاد...

-سلام...این کلاستونم با منه...امیدوارم باهام همکاری کنید...
دخترا از خوشحالی جیغی کشیدن ولی رایا تنها عکس العملی که نشون داد در آوردن جزوه اش وخودکارش بود...
استاد کیم شروع کرد به نوشتن مطالبی روی تخته وگفت:اینا همیشه یادتون باشه....توی موسیقی تمرکز....صبور بودن....روحیه خوب داشتن واز همه مهم تر اعتماد به نفس داشتن....اینا خیلی مهمه...اینا رو داشته باشین بیشتر مشکلاتتون حل میشه ...من مطمئنم شماها تو آینده موزیسین های بزرگی میشید...خوب بهتون یک کتاب معرفی میکنم این کتاب رو حتما بخونید...هم راجع به تاریخچه موسیقی توش گفته شده وهم انواع سازهای مختلف...کمک بزرگی به پیشرفتتون میکنه....
رایا:موسیقی و زندگی....ویکی جونز...
-چی گفتین؟
رایا:اسم کتاب ونویسنده اش رو...درست نگفتم استاد؟
-بله درسته...
استاد برگشت سمت تخته واسم کتاب ونویسنده رو نوشت....مین یانگ اروم زد به شونه رایا وگفت:توهم یک چیزایی بارته ها...
رایا فقط لبخند زد....
کلاس تموم شد وبچه ها یکی یکی رفتن..رایا هم از کلاس زد بیرون ومین یانگم دنبالش راه افتاد همون موقع صدای استاد کیم رو شنید....
-خانم لی....
برگشت وگفت:بله استاد؟
-10 دقیقه دیگه دفترم باشید کارتون دارم...
رایا:چشم استاد کیم...
روش رو برگردوند ورفت...
مین یانگ:چیکار کردی ها؟رازت چیه؟
رایا:راز چی؟
مین یانگ:اولین دختر دانشجویی هستی که استاد میخواد تو دفترش ببینتت...
رایا:یک استاد نمیتونه با دانشجوش حرف بزنه؟فکر وخیال الکی نکن...
مین یانگ:فکر نمیکردم تا این حد پرت باشی...این راجع به استاد کیم صدق نمیکنه....
رایا:چرا؟اونم استاده مثل بقیه
مین یانگ:پس از همه چی بیخبری...
رایا:از چی؟
مین یانگ:استاد کیم محل هیچ کدوم از دانشجوهای دخترش نمیذاره....ازش میرن سوال بپرسن یک جوری از سرش بازشون میکنه...
رایا:جو نده.شایعه هم درست نکن...منم جای استاد بودم همین کار رو میکردم....دخترایی که قصدشون از نزدیک شدن به ادم یک چیز دیگه است اصلا نباید محلشون بذاری...
مین یانگ:رسما داری طرف استادو میگیریا...
رایا:طرف استاد رو نمیگیرم...حرف حق میزنم....اون رفتاری که من از دخترای کلاس دیدم....منکه دخترم چندشم شد...دیگه چه برسه به استاد....
مین یانگ:اصلا نمیشه باتو حرف زد
رایا:میدونی چرا نمیشه؟چون من مثل شماها دنبال حاشیه وشایعه سازی نیستم...
-خیلی داری بیش تر از حدت حرف میزنی این چرت وپرتا چیه میگی....
رایا:ببخشید ولی حقیقت تلخه...بهتون سفارش میکنم یکم درس بخونید وکمتر تو زندگی شخصی این واون سرک بکشید....
بعدم روش رو برگردوند ازشون ورفت طبقه بالا سمت دفتر استاد....
یکی یکی اتاقا رو نگاه کرد تا چشمش به پلاک دری که اسمش رو نوشته بود افتاد....کیم هیون جونگ....
در زد و منتظر شد تا اجازه ورود بده...با گفتن بفرمایید اروم در رو باز کرد ورفت داخل....
رایا:سلام استاد کارم داشتین؟
استاد سرش رو بلند کرد ورایا صورتش رو دید...عینک زده بود وچندتا برگه هم دستش بود...عینک دور مشکی که زده بود جذاب ترش کرده بود....خودشو نیشگون گرفت وگفت:رایا فکرای چرت نکن
هیون:اره بیا بشین
رایا نشست وگفت:بفرمایید
هیون:همین دیروز بهت گفتم با ادب باشی....ولی مثل اینکه دختر حرف گوش کنی نیستی...
رایا:بی ادبی ازم سر زده؟
هیون:فکر نمیکنی سرکلاس...پریدن وسط حرف استادت بی ادبی باشه؟
رایا سرش رو انداخت پایین وگفت:ببخشید....تکرار نمیشه...
هیون:باشه ایندفعه میبخشم....
رایا بلند شد وخواست بره بیرون که استاد گفت:کجا؟
رایا:برم دیگه
هیون:مگه من گفتم کارم باهات تموم شده؟
رایا:مگه کاره دیگه ایی هم باهام دارین؟
هیون:اره...بشین...
رایا در رو بست ونشست....
هیون از روی صندلی بلند شد عینکش رو در آورد وگذاشت رومیز ورفت نشست روبه روی رایا...
هیون:از کجا فهمیدی من منظورم از اون کتاب اونه؟
رایا:چون تنها کتابیه که همه دانشگاه های موسیقی و استادا قبولش دارن....
هیون:تو اون کتاب روخوندی؟
رایا:خط به خطش رو حفظم....صفحه بگید من براتون متنشو از حفظ میگم....
هیون:پس به موسیقی علاقه داری...
رایا:علاقه نداشتم انتخاب نمیکردم وبه اینجا نمیومدم....
هیون: سازی هم بلدی بزنی؟
رایا:گیتار رو حرفه ایی میزنم ..ویلن هم بلدم ودارم تمرین میکنم تا حرفه ای شم....
هیون:خوبه...میتونی بری...
رایا:با اجازه استاد ...
بلند شد واز دفتر اومد بیرون...اه...چقدر سوال میپرسه....اخه به توچه؟استادم نبودی وبه خاطرنمره لنگت نبودم...همین جا میزدم نصفت میکردم...
پله ها رو اومد پایین وخواست بره حیاط که کله پا شد....بلند شد وایستاد....لباسش رو تکوند وچشم گردوند ودخترایی که اون طرف ایستاده بودن ونگاش میکردن رو دید...همونایی بودن که جوابشون رو داده بود...دختره قیافه نگرانی به خودش گرفت واومد سمت رایا وگفت:چیزیت شد؟حالت خوبه؟
رایا:نه خوبم...چیزیم نشد...
-یکذره حواستو جمع کن
رایا:حواسم جمع بود نمیدونم کدوم مغز خر خورده ای اینجوری کله پام کرد....
-هرکی بوده خیلی بی فرهنگ بوده...
رایا:هم بی فرهنگ وهم بی جنبه...
کیفش رو گرفت دستش واز سالن خارج شد رفت سمت ماشینش وسوار شد واز پارکینگ دانشگاه خارج شد...به سرکوچه که رسید یک ماشین جلوش رو گرفت واونم مجبور شد ترمز کنه....
دختره از ماشین پیاده شد...
رایا:نه مثل اینکه تنش میخاره....
از ماشین پیاده شد وگفت:این چه کاری بود که کردی؟
دوتا دختر دیگه هم پیاده شدن وپشت دختره ایستادن...
-اومدم جواب توهینی که کردی رو بدم...
رایا:توهین؟مگه من بهت توهینی کردم...
-همون که گفتی مغز خر خورده وبی فرهنگ وبی جنبه...
رایا:من با اون کسی بودم که اون کار رو کرد تا کله پا شم...نکنه کار خودت بوده؟
دختره کارد میزدی خونش در نمیومد....
-اره من بودم....
رایا:میشه بپرسم چرا اینکار رو کردی؟
-چون ...چون داشتی چرت وپرت میگفتی...تازه دیدمت رفتی دفتر استاد کیم...بره چی رفتی دفترش؟
اون دوتا دختر دیگه هم گفتن:راست میگه چرا رفتی؟
خندید وگفت:فقط به خاطر همینا؟واقعا بچه اید....در تعجبم کی راتون داده تو دانشگاه....
-مواظب حرف زدنت باش...
رایا:نباشم چی میشه؟
-بد میبینی
رایا:هنوز بره این حرفها بچه ایی....برو با بزرگترت بیا...درضمن رفتنم پیش استاد به شما مربوط نمیشه....اون حرفهایی هم که زدم نظر شخصی خودم بود...هیچ منظوری نداشتم...سعی کن هر حرفی که میزنن به خودت نگیری...
برگشت خواست بره سوار ماشین شه که چیزی خورد تو کمرش...برگشت نگاه کرد ودید یک دفتر افتاده رو زمین...
رایا:دارم با ملایمت بهت میگم برو...نذار عصبی شم...
-عصبی شی چی میشه؟
رایا:بد میبنی...خیلی ام بد میبینی...
-وای ترسیدم...
رایا:خیلی خودمو کنترل کردم...ولی خودت تنت میخاره....
رفت سمتش ویدونه خوابوند زیر گوشش...اینقدر محکم زد که دختره خورد زمین واون دوتا دختر دیگه رفتن سمتش..
رایا:دفعه اخرته پاپیچم میشی...
برگشت سوار ماشینش شد ورفت....
رفت کلوپ وویسکی سفارش داد ونشست یک گوشه...گیلاس مشروب رو دستش گرفت وتکون داد...عصابش بهم ریخته بود...نمیخواست شر به پا کنه...ولی به پا کرده بود واز هفته بعد باید منتظر هرچی میشد....
ویسکی اش رو خورد وبلند شد...از اینکه ظرفیتش اینقدر بالا بود اصلا خوشحال نبود...داشت از کلوپ میرفت بیرون که صدای یک پسر رو شنید...
جون کی:واو...
رایا برگشت سمتش ونگاش کرد
جون کی:حالت خوبه؟
رایا:اره...چرا باید بد باشه؟
جون کی:مست نیستی؟حالت تهوع نداری؟
رایا:دکتری...
جون کی:مطمئنی دختری؟
رایا:بیست سوالیه؟
جون کی:چه زودم جوش میاری...ولی واقعا حرف نداری...یک ویسکی خوردی وهنوز هوشیاری...
رایا:ممنون از تعریفتون....
خواست بره بیرون که پسره دستش رو گرفت وگفت:تازه سرشبه کجا خانوم خوشگل
رایا دستش رو پیچوند وداد پسره بلند شد...
جون کی:ای...آی...دختر شکست
رایا:یکبار دیگه حرفتو تکرار کن؟
جون کی:خیلی خوب بابا جوش نیار....خواستم یک شب بهت خوشبگذره...من به هرکسی افتخار نمیدم....
رایا دست جون کی رو بیشتر پیچوند وگفت:جرات داری یکبار دیگه حرفتو تکرار کن....
جون کی:باشه..ببخشید ول کن دستمو....ای..ای...
رایا دستش رو ول کرد وجون کی مچش رو نوازش میداد دوتا مرد هیکلی اومدن وگفتن:چیزی شده؟
جون کی:نه چیزی نیست....
رایا:روز خوش...
از کلوپ اومد بیرون ورفت سمت ماشین...یک لحظه چشمش به استادش خورد...ولی سری تکون داد وگفت:اشتباه دیدم استاد کیم همچین جاهایی نمیاد...
سوار شد ورفت خونه....
تا به اتاقش رسید خودش رو انداخت رو تخت وطولی نکشید که خوابش برد...
با صدای زنگ گوشیش بیدار شد وساعت رو نگاه کرد...ساعت 6 عصر بود....گوشی رو برداشت وبا صدای خواب الودی گفت:بله؟
لی:سلام دختر بابا....
بلند شد نشست وگفت:سلام باباییی چطوری؟
لی:خوبم تو چطوری؟
رایا:منم خوبم...کاراتون چطور پیش میره؟
لی:خوبه....خوب کاری نداری دخترم؟فقط خواستم حالتو بپرسم...
رایا:نه باباییی...ممنون زنگ زدی...مطمئن باش مواظب خودم هستم...
لی:مطمئنم وگرنه تو اون شهر به اون بزرگی تنهات نمیذاشتم....خداحافظ.
رایا:خداحافظ...
تلفن رو قطع کرد ورفت اشپزخونه یک چیزی درست کرد خورد وبعدم لپ تاپش رو برداشت ونشست رو کاناپه...رزومه اش رو برای چندتا کمپانی وشرکتای کله گنده ایی که میشناخت فرستاد....فقط باید منتظر میشد باهاش تماس بگیرن....
تلویزیون رو روشن کرد ومشغول دیدن سریال همیشگیش شد....زیاد اهل سریال نگاه کردن نبود ولی اگر سریالش جنایی وژانر خشنی داشت حتما دنبالش میکرد....
نفهمید چقدر گذشت وساعت چند بود ولی کم کم چشماش گرم خواب شد وهمون جا خوابش برد....
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






دسته بندی : <-PostCategory->
برچسب‌ها: <-TagName->